حس مبهم
میدونی یه حس خاص گنگ و مبهم دارم
نمیدونم چرا یه دفعه اینطور شدم..
صبح با شز رفیتیم شرکت که آموزش ببینیم ،با اسنپ راننده خانم رفتیم ، خانمه که آموزش میداد ، خیلی چیزا رو رد میکرد میگفت دس نزنین ،یکم با اونا ور رفتیم ،یه سوال پرسید ،موندیم توش😁 چرا استادامون اینطورین ، مثلا بهترین دانشگاهیم👊😑 بعد پیاده رفتیم انقلاب ، من آش شله قلمکار سفارش دادم اونا فست فود ، کلی خوشحال و شاد بودیم ، یه جورایی دلم گفت که بمونم تو این رشته ، کلی شوخی کردیم ، ز میگفت تو به ک اهمیت میدی و به اون میگی بیاد جلو باد کولر 😂 بغلیمم همش میخندید ، میگفت حواست به ک هست ، عکسایی که گرفتیم همه داغون بودن ، تو خیابون همه به ک نگاه میکردن😁 بچم جذابه😁
اومدم خوابگاه خوابیدم ، بعد بیدارشدم، موقع پیج غذا جا موندیم ، دل پیچه شدید داشتم ، تا خوابگاهم به زور اومدم ، با ه که دکترامونه درمورد استادا و اینا صحبت کردیم ، چای لیمو و عرق نعنا برا دلم خوردم ، ی هنوز نیومده بود، با دوس پسرش و م بیرون بود ، کلی با م سربه سرش گذاشتیم ، موقع نناز گوشیشو تو سجاده از دست ما قایم کرد ، ووقتی زنگ خورد گفت فرشته ها خاموشش کردن ، ماهم کلی خندیدیم ، ی به اسم مخففم گیر دادکه شبیه همکلاسیشه ، و داشت با اون چت میکرد ، م گفت بریم کوهنوردی ولی گفتم درس دارم ، ی هم گفت با دوس پسرم بیا بیریم بیرون که منم گفتم بیخیال تنها بیام چیکار ، ک براش استیچ خریده بود ،داد به م که بده بهش تا بقیه شک نکنن و کادو تولدشه ،کلی عروسکشو دوس داشتم وبغلش کردم😍
م گفت ک رفته کانادا واسه دکترا..
یهو دلم گرفت ش هم رفته بود دانمارک ..
هیچیم مشخص نیستم ،نه راهم نه رشتم ،نه ایندم ، نه حتی میتونم به کسی فکر کنم، نه کسی هست ..
برمنرم ، چیکار کنم ، م میگفت تو هم میری ..
نمیدونم یه دفعه تو ذهنم این اومد که ۸ آبان بانک گفته ...
خدایا کمکمون کن...