دنیای پشت لبخند

دنیای واقعی من

دنیای پشت لبخند

دنیای واقعی من

لحظات زندگی من
صرفا یه دفترچه خاطرات روزانه
از دفترچه خاطرات روزانه انتظار جذاب بودن نداشته باشید...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

تو اگر در تپش باغ 
خدا را دیدی 
همت کن و بگو؛

" ماهی‌ها، حوضشان بی‌آب است "

سهراب سپهری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۲

«عمرسعد» آدم عجیبی‌ست !
آدم فکر نمی‎کند کسی مثل او فرمانده‎ تاریک‌ترین سپاه تاریخ بشود. ماها تصور می‎کنیم سردسته‌ی آدم‌هایی که مقابل امام حسین می‎ایستند، باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. ظاهراً اما اینطور نیست. عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ماها شاید شبیه «شمر» نباشیم یا نشویم هیچ‌وقت، اما رگه‌هایی از شخصیت عمرسعد را خیلی‌هایمان داریم. رگه‌هایی که وسط معرکه می‌تواند آدم را تا لبه‌ی پرت‌گاه ببرد.
از همان لحظه‌ی اول ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین.حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد.عمر سعد «علم» دارد. «علم» دارد به این‌که حسین حق است. به این‌‎که جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل. اما چیزهایی هست که وقت «عمل» می‌لنگاندش. زن و بچه‌هاش، مال و اموالش،‌ خانه و زندگی‌اش و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها؛ گندم‌های ری؛ وعده‌ی شیرین فرمانداریِ ری.
شب دهم امام می‌کِشدش کنار،حرف می‌زند با او. حتی دعوتش می‌کند به برگشتن، به قیام در کنار خودش.می‌گوید؛ می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند،‌امام جواب می‎دهند: خانه‌ی دیگری می‌‎سازم برایت.می‎گوید؛ می‎ترسم اموالم را مصادره کنند! امام دوباره می‎گویند؛ بهتر از آن‌ها را توی حجاز به تو می‎دهم.می‎گوید نگران خانواده‌ام هستم، ‌نکند آسیبی به آن‌ها برسانند.
ماها هم «شک» داریم،همیشه در رفت و آمدیم بین حق و باطل.با آن‌که به حقانیت حق واقفیم. مال و جان و زندگی و موقعیت‌مان را خیلی دوست داریم؛‌ از دست دادنشان خیلی برایمان نگران‌کننده است و این‌ها نشانه‌های خطرناکی‌ هستند.نشانه‌های سیاهی از شباهت ما با عمرابن‌ سعد‌ابن‌ ابی‌ وقاص. هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم.عمرسعد از آن خاکستری ‎هایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد. رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر.
رفت تا عمق سیاهی‌ها و دیگر همان‌جا ماند . . .

•| #مریم_روستا |•

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۵۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۲۳

دلتنگی هایتان را تایپ نکنید...
دلتنگی هایتان را با پروفایل های تلخ فریاد نزنید...
"کسی"که نمی خواهد شما را بفهمد به پروفایل های غمگینتان هم توجهی نمی کند و نمی خواند و نمی بیند!
دلتنگی تان را قدم بزنید...
آرااام آرااام...
دلتنگی تان را بغض نکنید...
اشک بریزید!
دلتنگی تان قیچی نشود بین انبوه موهایتان...
سیگار نشود بین لب هایتان...
دلتنگی را باید بیدار بود...
مرور کرد...
دیوانه وار خندید و اشک ریخت!
 

الهام ولی زاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۴۸

کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و
تنهایِ جهان را در آغوش کشید،
برایشان چای ریخت،
کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده،
به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید و
حالشان را خوب کرد.
کاش می شد این را قاطعانه و
آرام در گوشِ تمامِ آدم ها گفت؛
که غم و اندوه، رفتنی است
و روزهایِ خوب در راه اند،
که حالِ همه مان خوب خواهد شد...

نرگس صرافیان طوفان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۲۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۶

صب دکتر برا داداش چند تا آمپول و سرم زد .. تاظهر درمونگاه بودن ، بابا رفت بانک با ح اینا ، گفتن قسط بندیش میکنن ، ح قول داده بریزش ، اما به بابا گفت تو اول بریز ، به بابا گفتم ، تو آخر بریز ، شاید دروغ بگن ، اوتا کلاهبردارن ، مثه همیشه بابا قبول نکرد ، رفتیم بانک ، موقعی که کارت کشید ورسید مینوشت ،اشک پر چشام جمع شد ، خدایا ۲۰ میلیون از پاداش پایان خدمتو به همین راحتی دادیم ، بعد این همه سختی و ناراحتی و رنج ، گفتیم با این پول یکم سروسامون بگیریم ، که نشد ،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۰

دیروز از تهران برگشتیم ، تو اتوبوس عمه چندین بار حالش بد شد و لرز داشت ، بابا جلسه داشت برا خونه ، اسنپ گرفتیم ، اومدیم خونه ، تو راه هیئتای عزادهری زده بود بیرون .. عمه حالش خوب نبود ، من و مامان بردیمش بیمارستان شبانه روزی ، بیمارستانش به شدت کثیف بود ، شلوغ بود ، بعضیا گریه میکردن ، چشای یه دختر کوچیک پر از غم بود ، دکتر سر م نوشت ،صدای هیئتا تا داخل بیمارستان میومد ..

صبح بابا رفت بانک دنبال کار خونه ، یه صلوات🙏 انشالله حل بشه ‌..

داداش صبح حالش بد شد و حالت تهوع استفراغ داشت ، الان دکتره ، سرم براش نوشته ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۵۴

به تاریخ عربی امروز تولدمه🙇‍♀️ با عمه تو ترمینال منتظر اتوبوسیم‌که عاشورا خونه باشیم🙇‍♀️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۱۸