دنیای پشت لبخند

دنیای واقعی من

دنیای پشت لبخند

دنیای واقعی من

لحظات زندگی من
صرفا یه دفترچه خاطرات روزانه
از دفترچه خاطرات روزانه انتظار جذاب بودن نداشته باشید...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

شهریور همیشه برام دلگیر بوده ، شاید به خاطر اتفاق تلخ دوران بچگیم .. شاید به خاطر ناکامی هام وقتی شهریور نتیجه انتخاب رشته میومد ، شاید به خاطر قبول نشدنم تو دانشگاه ...شاید .... همیشه باد ملایمش دلم رو میلرزونه ، یه احساس خاص که همیشه تو دلمه و نمیتونم فراموشش کنم ... مخصوصا بعد خواب بعدازظهر...

امسالم که محرم افتاده توشهریور و از همیشه دلگیرتره..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۲۹

الان بیمارستانم ، پنجشنبه صبحا خیلی شلوغه ، یه مریض اومده بود که تو دعوا ضربه خورده بود و تمارض میکرد و تستاش مطابقت نداشتن ، یکمی ترسیدم ، از وقتی استادمون میگفت یه مریض اونجوری داشته ، چون دکتر فهمیده ، میخواسته خودشو پرت کنه ، خیلی مراقب ملینجر هام ، یه مریض دیگه اومده بود عمل داشته بود ، میگفت احتمالش هست بهتر بشم ؟ و ما هیچ جواب امیدوارکننده ای نداشتیم ، نمیتونستیم بهش دلخوشی الکی بدیم ، ت  چشاش ، ناراحتیش موج میزد ، خانم س داره در مورد فلسفه و خدا و ... صحبت میکنه ، سلامتی خیلی مهمه ،در حالی که قدرشو نمیدونیم ...

خانم س میگفت خیلی بادقت و باهوشی ،کلی ذوق کردم🙇‍♀️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۲۱

میگن اگه آدم خوب ندیدی ،تو خوب باش..

خدایا کمکم کن آدم خوبی باشم و دل پاک باشم.. و با صبر و حوصله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۳۵

توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.

روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم.
دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.

به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم...؟؟؟
دکتر گفت: برو بالاتر...!
بالای مچ را نشان دادم...
دکتر گفت برو بالاتر...!
بالای زانو را نشان دادم... 
دکتر گفت برو بالاتر...!
تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر!!!
عفونت از این جا بالاتر نرفته....

لحن و عبارت "برو بالاتر" خاطره بسیار تلخی را در من زنده میکرد.
خیلی تلخ..

دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم.
قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل...
مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاقشان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.

شبی پدرم دستم را گرفت تا به در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم!!!
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت:
برو بالاتر...  برو بالاتر...!!!

بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم...
چقدر آشنا بود!
وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :
- بچه پامنار بودم.
گندم و جو می فروختم.
خیلی سال پیش....
قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...

دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که:
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو

اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.

⬅️تلخیص از کتاب مرتضی عبدالوهابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۰۹

عمه در مورد بابابزرگم میگفت ، پدربزرگی که قبل از ازدواج بابا فوت شده بود ، و من هرگز ندیدمش ، میگفت بابا بزرگ داستان میگفته و قصه های شاهنامه و حضرت یوسفو  و تعدادی از آیات قرانو حفظ بوده ، دلم لرزید ، میگفت یه سری از نوار ضبطاش مونده که صداشو ضبط کردن ، و من نشنیدم اونا رو ، دلم خیلی میخواد بشنومشون ، شاید اینکه خوندن قرآن برای ما راحته ، ریشه داره از اجدادمون..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۶

این همه نرسیدن طبیعیه یا داریم راهو اشتباه میریم ؟😔

علی قاضی نظام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۲۷

حالم خیلی بده و دلم گرفته ، به خاطر مشکل خونمون چشام پر اشکه و گریم میاد 😔😔، خدایا حل این مشکل فقط از دست تو برمیاد ، یه صلوات🙏

از یه طرفم ،استادمونم چند بار تماس گرفتم ، پاسخگو نیست🙇‍♀️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۲۶

صبح رفتم بیمارستان ، یه خانم پیر مهربون اومد وکلی تشکر ، یه دختربچه خوش زبون که عفونت داشت ، یه آقا که با موتورش تصادف کرده بود و سرش ضربه خورده بود ... تو مترو یه خانم همراه پسرش بود که دستش دفورمیتی داشت ، بچه به خاطر دستش نمیتونست خوراکیو باز کنه ، مادرش نتونست ، یه آقا با پیرهن مشکی اومد برای بچه خوراکیو بازکرد و بچه خوشحال شد ، وقتی اینجور چیزا رو میبینم ، دلم خوش میشه که هنوز آدمای خوب  پیدا میشه..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۰۹

چقد حس خوبیه که با حوصله برا مراجع وقت میذاری و مریض کلی ازت تشکر میکنه😍😍 بعضیا از قیافشون مهربونی موج میزنه😍

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۵۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۰۰