« شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند ؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند ؟ »
« شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند ؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند ؟ »
دیشب تا ۳ اینا بیدار بودم ، اما صب ۱۱ بیدار شدم🙄 از درس خوندنم راضی بودم ، فصل ۳ رفرنسو تموم کردم ، استرس تنها نمره نیومدمو دارم ، یه چشم به سماست ، یه چشم به سنجش.
خدا کنه نمرم خوب بشه و این ترمم اول بشم ،خیلی زحمت کشیدم 🙈 آجی هم دکترا انشالله قبول بشه ، که واقعا نیاز داره به خبر خوب ...
ساعت ۲۱ امشبم نتیجه اون مسابقه که شرکت کردم میاد ، انشالله برنده بشم ،دو مسابقه قبلی که قرعه کشی در نیومدم ، کلی خورد تو ذوقم🙇♀️
دیشب با عمه رفتیم پیتزا فروشی سلول ۱۶ ، ایده این پیتزا فروشیو مثه اینکه دونفر که تو زندان بودن (فک کنم به خاطر مهریه ) داشتن ، که الان ۱٪ از پولاشونو صرف زندانیای غیر عمد میکنن ، گارسونا خیلی خوش برخورد بودن ، همشون لباس مشکی و سفید راه راه پوشیده بودن ، و داخلش بشکه و میله بود ، حتی ظزفاشم شبیه زنداییا بود ، ایده جالبی بود۰🤩
عکسو چطور میچرخونن ؟☹
سلام..
این اولین پست منه ...
اینجا قراره تمام خاطراتمو بنویسم ...
اینطوری خیالم راحته کسی دفترچه خاطراتمو برنمیداره و نباید همش قایمش کنم