به هیچ کسی اعتماد نکنین
صب دکتر برا داداش چند تا آمپول و سرم زد .. تاظهر درمونگاه بودن ، بابا رفت بانک با ح اینا ، گفتن قسط بندیش میکنن ، ح قول داده بریزش ، اما به بابا گفت تو اول بریز ، به بابا گفتم ، تو آخر بریز ، شاید دروغ بگن ، اوتا کلاهبردارن ، مثه همیشه بابا قبول نکرد ، رفتیم بانک ، موقعی که کارت کشید ورسید مینوشت ،اشک پر چشام جمع شد ، خدایا ۲۰ میلیون از پاداش پایان خدمتو به همین راحتی دادیم ، بعد این همه سختی و ناراحتی و رنج ، گفتیم با این پول یکم سروسامون بگیریم ، که نشد ، چقد برنامه ریخته بودیم ،الان پولو برای وام کس دیگه ای بریزیم از ترس اینکه خونمونو نبرن ...اشک تو چشام جمع شد ، بغض کردم ، به زور خودمو کنترل کردم که جلو کارمندا گریه نکنم ، کارمندا به بابام گفتن چطور و با چه جرآتی سند خونتو تنها ثمره زندگیتو در اختیار بقیه گذاشتی ، این دوره آدم به برادر خوش نمیتونه اعتماد کنه ، چه برسه یه غریبه .. پولی که یه نفر دیگه خورده ، ما ۲۰ میلیون به جاش دادیم ، ۲۹۰ میلیون مونده ، خدایا خیلی زیاده ، خدایا ما چه گناهی کردیم که یکی دیگه وامو گرفته ، بعد بانک خونه ما رو میخواست بذاره مزایده ، تا ۱۵/۸ مهلت دادن ، خدایا به حق این روزای عزیز پولشو پرداخت کنن ، تو بانک همش گریم میگرفت ، اما هیچی نگفتم .... تو ماشین داشتم میمردم ، اومدم خونه ، اشکامو پاک کردم که کسی نبینه...
یه صلوات🙏
مستاجر گفت میخواد تخلیه کنه ، برای اینکه جهاز رو برگردونیم مجبوریم خالی کنیم ، باید ۱۷ میلیون چول رهن بهش بدیم....🙇♀️🙇♀️ مامان میگفت آدمای خوبین ، گفتم مامان من که دیگه به هیچ کسی اعتماد ندارم ، بازم میخواین چوب سادگیتونو بخورید..
بعد از ظهر باداداش و مامان رفتیم بیرون ،داشتم استوری ا رو میدیدم که با ر رفته بود بیرون ، به منم نگفتن، فک کن صمیمی ترین وقدیمی ترین دوستات با ۱۵ سال و بیشتر رابطه دوستی ، دلم خواست بلاکشون کنم ، ولی گفتم چه رفتار بچگونه ای ، بیخیال ، این همه درد اینم روش ، این کم اهمیت ترینشه ...
فردا قراره استاد و نمره ها رو برام بفرسته ، آخرین نمرمه ، یکی از بهترین دلخوشیامه ، خدایا کمکم کن...
یه صلوات🙏